- جا افتادن
- قرار گرفتن عضوی که تکان خورده
معنی جا افتادن - جستجوی لغت در جدول جو
- جا افتادن
- در جای خود قرار گرفتن عضوی که تکان خورده و از بند دررفته، به جای خود برگشتن هر چیزی که از محل مخصوص خود بیرون آمده و جا به جا شده باشد
- جا افتادن ((اُ دَ))
- با محیط یا شغل تازه سازگار شدن، در جای خود قرار گرفتن استخوان جابه جا شده، خوب پخته شدن غذا، به ویژه آش و مانند آن، با تجربه شدن، به کمال رسیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
میسر شدن دست دادن: اگر پا بیفتد، اتفاق خوب یا بدی پیش آمدن: پای بدی برایم افتاد
تنها ماندن دورافتادن
افتادن، دراز کشیدن: (آصفی، مرغ سحر نعره زنان است هنوز گل بصد ناز قبا کنده و وا افتاه است) (آصفی. بها)
جاگیرشدن، بجای خود قرارگرفتن استخوان از جاب بشده، دم کشیدن پلو یا غذای دیگر نیک پخته شدن غذا، کامل شدن درست شدن: (ترشی کاملاجاافتاده)، بابتدای سن کهولت و عقل و تدبیر رسیدن
حادث شدن، روی دادن
افتادن بار از پشت چارپا سقوط بار
حرکت کردن، جاری شدن
شکاف پیدا کردن رخنه یافتن
دشمن شدن و کینه بدل گرفتن
مشهور شدن، شایع شدن، نشر شدن خبری بی اساس
تاخیر، عقب افتادن
از میان رفتن، نابود شدن، از مد افتادن
غش کردن، عقب افتادن، پس ماندن، به پشت افتادن
با کسی جنگ و جدال کردن، کشمکش کردن، ستیزه کردن
برافتادن، منسوخ شدن، از مد افتادن، از بین رفتن
کنایه از با کسی بد شدن و کینۀ او را به دل گرفتن، دشمن شدن
روان شدن، روانه شدن، به کار افتادن دستگاه یا ماشین
کاری پیش آمدن، حادثه ای رخ دادن، واقعه ای اتفاق افتادن
حادثه، واقعه پیش آمدن، واقعه سوء، با کسی معامله کردن
کار افتادن کسی را. حادثه ای پیش آمدن او را واقعه ای برای او اتفاق افتادن
مردن در گذشتن: (ابو مسلم از منجمان شنیده بود که او را کام بروم افتد) (مجمل التواریخ و القصص)
کج افتادن با کسی. بدو بد بین شدن، تصمیم باذیت او گرفتن
بیرون آمدن چرک از جراحت
لج افتادن با کسی. با وی بستیزه برخاستن
لک افتادن چشم. لک آوردن، یا لک افتادن میوه. نرم و شیرین شدن نقطه ای از آن
جابجاشدن عضلات ناف بسبب برداشتن باری سنگین یا بکار بردن زور زیاده از حد یا ترسیدن بسیار
((اُ دَ))
فرهنگ فارسی معین
جابجا شدن عضلات ناف به سبب برداشتن باری سنگین یا بکار بردن زور زیاده از حد یا ترسیدن بسیار